گٌل گشت روز جمعه 9 تیر

ساخت وبلاگ

دیروز جمعه بود و آقای پدر مسئول شیفت . پس ساعت نه و نیم صبح شال و کلاه کردیم و راهی خونه مادرم شدیم. دور و بر ساعت 11 با مامان و دانیال گل پسر رفتیم بیرون. کفش های گل پسر رو پوشونده بودم و دستش رو گرفته بودم و خودش راه می رفت. کوچولوی سر به هوای من. مدام حواسش پرت می شد و اصرار داشت به هر چیزی که دور و بر می دید دست بزنه. تا لحظه ای دستش رو ول میکردم با سرعت و بدون تعادل به طرز خنده داری راه میرفت و مسیرش رو کج می کرد سمت جوب. حاصل این گل گشت مادربزرگ و مادر و نوه دو تا تی شرت بود برای آقا پسر. وای که چقدر تو بوتیک لباس فروشی شلوغ کرد. جوری که خانم فروشنده گفت ماشالله چقدر شلوغه چطوری تو خونه نگهش می دارید. بعد از ظهر هم آقا دانیال حمام کرد البته با جیغ و شیون و فریاد . با اینکه دیروز 16 ماهه شده ولی همچنان از حمام کردن بیزاره یاد نقشی میافتم که در کلاس اول ابتدایی بازی کردم " حسنی نگو بلا بگو " 

بازم دور و بر ساعت 7 عصر با مادرم و گلپسر رفتیم بیرون . دوست داشتم ببرمش پارک ولی آقای پدر سفارش کرده بود پارک نرید برای دانی اتفاقی میافته . این آقای پدر خیلی ترسو تشریف داره البته از محبت خیلی زیادش نسبت به دردونه خونه مونه . این بار هم دانیال کلی راه رفت... کج و معوج ... گاهی می نشست کف پیاده رو ... تی شرت و شورت تنش بود و زانوهاش به زمین مالیده می شد . دو جفت جوراب خوشگل هم جایزه براش خریدم.

شب از خستگی حال شلوغ کاری نداشت. شب هایی که خونه مادرم می مونیم معمولا تا پاسی از شب با برادرها و بابام بازی و بپر بپر میکنه ولی دیشب خسته و بی رمق بود.

گل پسر روز تولدش از برادر کوچیکم یه گاو موزیکال هدیه گرفته بود که مدت ها بدون صدا باهاش بازی میکرد تا این که روز پنجشنبه باطری داخلش گذاشتم و صداش رو پخش کردم . طفلی اینقدر ترسید که دیگه از بغلم پایین نمی اومد. آقای پدر سواستفاده گر هم که حسابی خوشش اومده بود بالاخره دانیال از چیزی می ترسه و حساب می بره این اسباب بازی رو گذاشته درست نزدیک در تراس تا دانیال به در دست نزنه . وقتی بازی می کرد و حواسش نبود و تا نزدیکی گاو موزیکال می رفت یهو چشمش می افتاد به شی مذکور دِ برو که رفتی .

دیشب داشتم این قضیه رو به زبان ترکی به برادرم و مادرم تعریف میکردم دوباره چشم های دانیال گرد شد و ترس همه صورتش رو پوشوند ،محکم بغلم کرد و سکوت اختیار کرد... و در همین حالت خوابید...

آخر و عاقبت ترس از آمپول...
ما را در سایت آخر و عاقبت ترس از آمپول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man0dani بازدید : 253 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 4:15