واکسن 18 ماهگی

ساخت وبلاگ
امروز پدیده دردناکی به نام واکسن 18 ماهگی باعث شد بعد از مدت ها دست به قلم! بشم. کوچولوی شیطون من تا دلتون بخواد این روزها ورجه وورجه میکنه. حالا قراره دو تا سوزن بزنن به دو تا پاهای خوشگلش ... حتما خیلی بی تابی میکنه. دوست دارم زودتر فردا عصر برسه تا دانیال فسقلی من تب و درد واکسن رو پشت سر گذاشته باشه. 

فردا روز عید قربان هست و آقای پدر از شانس بد ما شیفت هستن. البته ما دو روز جلوتر به پیشواز عید قربان رفتیم. دیشب اول رفتیم خونه پدرشوهرم و بعد از اینکه دانیال ناقلا جاروها رو کشف کرد و حسابی باهاشون بازی کرد رفتیم ژاسمن و کباب معروف عید قربان رو زدیم به بدن. پسر شجاع من قراره ساعت 10 به همراه مادرم بیان اداره تا از اینجا برم واکسنش رو بزنیم و بعد کمی پیاده روی کنیم البته اگه اجازه بده ...

این روزها که نمیتونه صحبت کنه ولی دوست داره منظورش رو برسونه حسابی سر و صدا راه میندازه و زمانی که می خوابه خونه بی روح میشه. گاهی اوقات به عموپورنگ حسودیم میشه اینقدری که با دیدن عموپورنگ در صفحه تلوزیون ذوق میکنه برای دیدن من ذوق نمیکنه 

یک هفته ای هست وقتی کسی رو میزنه یا چیزی پرتاب میکنه دعواش میکنم لب ورمیچینه و قهر میکنه و با صدای بلند گریه. وقتی لب ورمیچینه دلم میخواد درسته قورتش بدم ...

آخر و عاقبت ترس از آمپول...
ما را در سایت آخر و عاقبت ترس از آمپول دنبال می کنید

برچسب : واکسن,ماهگی, نویسنده : man0dani بازدید : 195 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 4:13