آخر و عاقبت ترس از آمپول

ساخت وبلاگ

نه ماه ... 270 روز شاید مثبت و منفی 3 یا 4 روز

نه ماهی که در شبانه روزش با گل پسر تک و تنها هستی ... مثل جوانه ای که تو تاریکی در بطن سنگ روییده. نمیشه توصیف کرد. هفدهم ماه رمضان سال 94 بود که متوجه شدم خدا من رو لایق مادر شدن دونسته. دو سه ماه اول فقط وقتی صدای نازنین قلب پسر رو در دستگاه سونو می شنیدم مطمئن میشدم حالش خوبه. این یعنی دل دل برای نوبت بعدی سونو گرافی. تجربه های تلخ گذشته باعث شده بود با کمتر شدن حالت تهوع دلشوره ای عجیب در وجودم چنگ بندازه. یک روز ظهر با گریه رفتم بیمارستان شفیعه و تو گرمای ظهر تابستون اینقدر تو صف ایستادم تا نوبتم شد . دکتر بدون نسخه پزشک سونو نمیکرد ولی از خاطرات بد گذشته که گفتم قبول کرد وقتی گفت همه چی خوبه انگار آب ریختن رو آتیش دلم . قطعا یک مادر چشم به راه می تونه عمق حرف های من رو درک کنه. 

از روزی که متوجه حضور بلاچه مامان در وجودم شدم روزم با آمپول روغنی پروژسترون شروع میشد و با آمپول دورناف انوکسپارین تموم می شد. دو ماه آخر آمپول انوکسپارین هم روز تزریق می شد هم شب...

یاد روزی می افتم که دانشجو بودم و واکسیناسیون فراگیر برای بیماری سرخجه بود و باید یک آمپول کوچولوی واکسن میزدم . دو سه باری همراه دوستم رفتیم برای تزریق واکسن ولی نتونستم. بیشتر از مرگ از آمپول می ترسیدم ... و این شد آخر و عاقبت ترس از آمپول : 88 آمپول پروژسترون و 330 آمپول انوکسپارین در مدت 9 ماه

آخر و عاقبت ترس از آمپول...
ما را در سایت آخر و عاقبت ترس از آمپول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man0dani بازدید : 263 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 12:33